یه چیز غریبی از دلم گذشت
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی شنیدم شهید مصطفی جهاندیده شهید شد بدون مقدمه دنیا رو سرم هوار شد چشام سیاهی رفت ، جگرم سوخت ، سیل اشک امان نداد ، فقط گریه می کردم .
اینان عشق به خدای بزرگ به معشوق خویش پیوستند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم .
تمام دلم پر می شود از غمی نمناک و بعد از گوشه گوشه چشم هایم ، آرام و بی صدا جاری می شود ، طوری که کسی نبیند
همیشه وقتی دلم می گیرد و قلبم دیگر هیچ تاب آوردن نیست ، آرامش دلم را می برد جایی که دست خودم هم بهش نمی رسد .
خسته نیستم ، فقط کمی شکسته ام .
شهید مصطفی آمد و رفتنش به جبهه برای من دیگه عادی شده بود و تو چند عملیات شرکت کرده بود اما این بار فرق می کرد .
انگار می دونست که این سفر آخرشه ، به من گفته بود رفته ام زیارت آقا علی ابن موسی الرضا و از او حاجت خواستم ، آخر زمستان بود و عملیات کربلای 5 و حاجات او بر آورده شد و او پرکشید .
با خودم می گویم آرام که کسی نفهمد ، آنها که سوار بال ملائک شدند و رفتند خبر از ما پیاده های زمین دارند؟
شب عملیات دیگر همه چیز بوی رفتن می دهد و برگشتن همه بچه ها خداحافظی را تمرین می کنند و دلهای بی تاب ترین لحظه هایشان را تجربه، عملیات ثانیه های وداع ما می شود با شهیدان و با این بهشت دست نخورده ای که انگار همین دیروز رد پای جهاندیده ، اسماعیل کفایتی ، کاظم عیسی پور و ... بود
دنبال چیزی می گردم یا کسی که آرامم کند در وقتی که بی وقت هایش هم دیگر اشک برای جاری شدن ، از چشم هایم اجازه نمی گیرد.
و دلی که برای خودش می رود و می آید و از همین حالا برای اروند برای شلمچه ، برای طلائیه ، فکه دو کوهه تنگ شده ، گرفته است و... نمی خواهد برود ، هرچند تاب ماندن هم ندارد ، شاید فقط پرواز چاره کارش باشد.
به یاد آرامش آرام ترین لحظه های آدمهای مهربان روزهای دفاع مقدس جمع بودند و دعا می خواندند ، نماز می خواندند ، گاها در بیابانها شبها تهجد می کردند و عاشقانه بوده راز و نیاز هایشان.
دلنوشته را برای یادآوری ایم سالگرد مرحومه مادر شهید سرافراز مصطفی جهاندیده سبکبال پرگشود به روح این سفر کرده به ملکوت و روح تابناک فرزند شهیدش درود می فرستیم . مادری که خالصانه و برای رضایت حضرت حق از عزیزتریت سرمایه خویش گذشت تا روح قدسی آن طاهر ملکوت حافظ و پاسدار نظام و میهن اسلامی مان باشد.
ناصر ملکی - همرزم مصطفی