عجب دنیایی
بسم الله الرحمن الرحیم
عجب دنیایی داشت جبهه ، دوستی ها زود پا می گرفت ، صمیمی و یک رنگ و چه زود تمام شد . به دنبالش یک دنیا حسرت و غم جای خالی آن ها را پر می کرد آن هم وقتی زندگی شهربرایت رنگ باخته بود و همه زندگی را بین این جوانان خاکی پوش می یافتی ، آنجا فضا رقیق بود و ما آن همه با آن مانوس بودیم که باور پایان این روزها برایمان سخت بود. اما باید باور می کردیم جنگ خاتمه یافته بود. به همین سادگی . امام جام زهر را سرکشیده بود و ما نیز باید چنین می کردیم با همه تلخی و ناگواریش ، یاد اردوگاه کوزران یاد روزهای پر خاطره است از دوستانی که دیگر نیستند.
شب عملیات همیشه بوی جدایی می داد . از همان لحظه ای که برای خدا حافظی در آغوش هم فرو می رفتند دلتنگ هم بودند می دانستند اگر فردا روزی هم باشد همه را باهم نخواهد دید می دانست مرگ هم به سادگی زندگی به استقبال آدمی می آید ، به سادگی همین لبخند ها ، خندهایی که سعی می کرد در خاطر خود بسپارد ، برای روزها ی مبادا .
رزمنده – ناصر ملکی 93